بازم غروب جمعه و هوای دلتنگی ست. بازم بغضمو میخورم و زیر لب با خودم زمزمه میکنم:

انا مفتون بهواک / متی ترانا و نراک / مالی لیس الّا سواک / یا مولا یا صاحب الزمان ...

یه چیزایی از درون سینم میجوشه و تا مغزم بالا میره بعد سر ریز میشه از دست و قلم رو کاغذ. نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت. من سه نقطه میذارم تو با هر چی که دلت خواست پرش کن ...

" ... "

سراپای وجودم داد و فریاد / چه سازم با تو ای شیرین فرهاد

چه سازم چون تو اینگونه نهانی / نمی‌گیری نشان از نیمه جانی؟!

شبی هم از دل صحرا گذر کن / بر این دیوانه شیدا نظر کن

دلم تنگ هوایت شد نگارا / نظر کن بر رخ زردم خدا را

حبیبم دلبرم یارم نگارم / طبیبم مونسم آرام جانم

بیا جانا که پیرم در جوانی / ندیدم خوشتر از تو دل‌سِتانی



با تشکر از ایرونی مسلمون