شوخی های جالب شبکه های اجتماعی
ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺑﺎ ﺯﻧﺶ ﺩﻋﻮﺍﺵ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ.
ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ
ﺯﻧﺶ : ﺑﻠﻪ؟ ﭼﺘﻪ؟
ﺷﻮﻫﺮ : ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﺍﻻﻥ ﮐﺠﺎﻡ؟؟
ﺯﻧﺶ : ﮐﺠﺎ ﻭﻝ ....
ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺑﺎ ﺯﻧﺶ ﺩﻋﻮﺍﺵ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ.
ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ
ﺯﻧﺶ : ﺑﻠﻪ؟ ﭼﺘﻪ؟
ﺷﻮﻫﺮ : ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﺍﻻﻥ ﮐﺠﺎﻡ؟؟
ﺯﻧﺶ : ﮐﺠﺎ ﻭﻝ ....
چیه خب؟بهتر از هیچی ک هست!والا!
همه دنبال یارن من به دنبال بارم ، فوق لیسانس شهید بهشتی هم دارم …
خلاصه گفتم ک درجریان باشید.این عاقبت درس خوندنه...!
2- خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی کنترل تلویزیون رو بهش بده.
3- خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره!
4- خدا میدونست كه آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره
5- خدا میدونست كه مانند یك باغبون ، آدم برای پیدا كردن ابزارهاش نیاز به كمك داره
6- خدا میدونست كه آدم به كسی برای مقصر دونستش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره
7- همونطور كه درانجیل آمده است : برای یك مرد خوب نیست تنها بماند و به عنوان دلیل شماره یك
8- خدا به آدم نگاه كرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق كنم….
از همون لحظه اول كه با پدر و مادرم وارد سالن مهماني شدم چشمم بهش
افتاد و شور هيجاني توي دلم به پا كرد. طول سالن را طي كردم و روي يك
صندلي نشسته دوباره نگاهش كردم درست روبروي من بود اين بار يك
چشمك بهش زدم و لبخند زدم و يواشكي به اطرافم نگاه كردم تا كسي منو
نديده باشد كسي متوجه من نبود. خودم را بي تفاوت مشغول حرف زدن
كردم ولي چند لحظه بعد بي اختيار چشمم را بهش انداختم و بهش نگاه
كردم چه جذاب و زيبا و با نفوذ بود. دوباره او چشمك زد بيشتر هيجان زده
شدم. به خودم گفتم كه از فكرش بيايم بيرون باز هم مشغول گوش دادن به
حرف هاي بقيه بودم ولي حواسم به آن طرف سالن بود. مي خواستم برم
پيشش ولي خجالت مي كشيدم جلوى والدين و صاحب خانه. حتماً اگر جلو
مى رفتم با خودشون مى گفتن عجب پسر پررويي! توي دوراهي
عجيبي مانده بودم. ديگه طاقتم تمام شده بود. دل به دريا زدم و گفتم هر
چه باداباد بلند شدم و با لبخند به طرفش نگاه كردم وقتي بهش رسيدم با
جرات تمام دستم رو به طرفش دراز كردم. برش داشتم و گذاشتمش توي
دهنم، به به! عجب شيريني خامه اي خوشمزه اي بود!
آیاراسته؟منظورم اینه درست میگن؟ آخه چرا؟
|
![]() |