یک روز برفی
صبح اول صبح ساعت 8 و نیم بسم الله رو گفتم و راه افتاد که برم کاشون تا تو این جاده ی برفی سرموقع برسم دانشگاه...گفتم حیف این برف زیباس که چندتا عکس باهاش نگیرم...
تو اتوبان هم منظره های زیبایی وجود داشت خودم "تهنایی" از خودم عکس گرفتم
عکس نوشت:
یه اتفاق خارق العاده م برام افتاد...حتی فکرش رو هم نمیکنید...
همین جا کنار این گارد ریل که وایساده بودم پشت شلوارم گیر کرده بود به میخ پرچش و پاره شده بود...
حالا کاش این بود...
من غافل از ماجرا رفتم دانشگاه"اونم با شلواری که پشتش پاره شده"
ولی یه شانس آوردم....فکر کنم کسی تو دانشگاه ندیده بود...چون وقتی برگشتم خونه داداشم شروع کرد بهم بخنده....تازه همون موقع خودم متوجه شدم.....
ولی اگه کسی ..... نه خدا نکنه کنه کسی دیده باشه
خیلی دلم سوخت برای شلوار جانم...
اینم از راننده های بد شانسی که تو برف کار دست خودشون داده بودند...
عکس نوشت:
تو حینی که تو رانندگی حواسم به جلو بود حواسم به عکس گرفتن هم بود.... فکر کنم به خاطر دعای دوستان بود امروز جون سالم به در بدم


خلاصه.....
امروز هم گذشت... برا یه سری ها خوب.....
برا یه سری ها بد....
برا یه سری ها آدم برفی
برای یه سری ها تصادف و سانحه
برا بعضیا شادی و برف بازی
برا بعضیا نم دادن سقف و سرمای جانسوز....
خلاصه گذشت...
برا منم اولا شکر خدا میکنم که سالم رفتم وبرگشتم
دوما کلا برف چیز خوبیه من دوستش دارم با همه خوبی و بدیاش.....
بعدشم اینکه امروز یه امتحان بسیار سخت و دانشجو کش داشتیم که فکر کنم جون خیلیا رو گرفت(الکی)
هعی...... سه ساعت سر جلسه نشسته بودیم و هی مینوشتیم و خط میزدیم...آخرشم به مامانم گفتم یه سفره نذر کن پاس شم...
آخه استاد گرامی تو جزوه ت یه چیزی میگی تو امتحان میخوای آپولو هوا کنم!!!
خداییش خودت بگو ... آیا این درسته؟
من چند روز برا این امتحان خودکشی کردم خدا!!!!!!!!!!!!!
این استاده کی بود ترم اخری به جون ما افتاد....
استاد!!!خدا رحمتت کنه با این کارات....شیری که خوردی حلالت!!!